عاشقانه

تواضع نردبان بلندی است

عاشقانه

تواضع نردبان بلندی است

افتادن در گل لای ننگ نیست ننگ آن است که آنجا بمانی

شاید اشتباهه اما عاشقا دروغ می گن

ادمای مهربون و با وفا دروغ می گن

اونا که می گن که تا همیشه دیوونتونن

بذا بی پرده بگم که به شما دروغ می گن

اونا که می ان به این بهونه ها که اومدن

از توی شهر قشنگِ قصّه ها دروغ می گن

اونا که فدات بشم تکیه کلامشون شده

به تموم آسمونا به خدا دروغ می گن

اونا که با قسم و آیه می خوان بهت بگن

تا قیامت نمی شن ازت جدا دروغ می گن

یک لبخند بزرگتری آثار هنری است که می توانیم به دیگران هدیه کنیم

سلام
ادم بعضی وقتا به خرییت هایی تو زندگیش میکنه که نمی دونه که واسه درست کردنش چی کار کنه الان منم تو همون حالتم... اعصاب خراب , ناراحت,دپرس...و این که درمونده شدم که چه جوری این گندمو درست کنم ..... تو این جاست که ادم میگه خدایا یه جوری ردیفش کن دیگه (دمت گرم خدا جون)
تو وبلاگ شریعتی یه جمله ی با حال بود
:
زندگی را دوست دارم به شرطی که
:
ز:زندان نباشد ن:ندامت نباشد

د:درد نباشد گ:گریه نباشد
ی:یاس نباشد.......

تو را به جای همه کسانی که نمی‌شناختم دوست می‌دارم تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم برای خاطر عطر گستره‌ی بیکران و برای خاطر عطر نان گرم برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای نخستین گل، برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان تو را برای دوست داشتن دوست می‌دارم تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم.............

خدایا آنچه را که خیر من در آن است عطا فرما چه ان را به دعا خواسته باشم یا نخواسته باشم و شر را از من دور ساز اگر چه به دعا خواسته باشم.

به چه می خندی تو ؟ به مفهوم غم انگیز جدایی.به چه چیز ؟به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟به چه می خندی تو ؟به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد!یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟ به چه می خندی تو !به دل ساده من می خندی که دگر تا به ابد نیزبه فکر خود نیست (خنده داراست بخند)

 

 


من خراب دل خو یشم نه خراب کس دیگر

پیش خودم دل بستمو بهش نگفتم حرفمو
حتی نگاه عاشقش باز نشکست طلسممو
خواستم بگم هرچی که هست مهر سکوتم نشکست
بغضی گلومو باز گرفت من کم شدم اون نشکست
راستش زبونم بند اومد بختک رو واژه سایه زد
خواستش که راهتم کنه من موندمو سکوتو درد
.
.
.
بقیه رو تو ترانه های رضا صادقی دنبالش بگردین
دعا کنین همه به عشقشون اگه خدا صلاح بدونه برسن

...........

نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود.
چگونه سایه سیاه سر کشم، اسیر دست آفتاب می شود
.
نگاه کن... تمام هستی ام خراب می شود
.
شراره ای مرا به کام می کشد، مرا به اوج می برد، مرا به دام می کشد
.
نگاه کن... تمام آسمان من پر از شهاب می شود
.
تو آمدی ز دور ها و دورها، ز سرزمین عطر ها و نور ها، ز سرزمین عشق ها و بلورها
.
مرا ببر امید دل نواز من، ببر به شهر شعر ها و شور ها
.
به راه پر ستاره می کشانی ام، فراتر از ستاره می نشانی ام، نگاه کن
....
من از ستاره سوختم! لبا لب از ستاره گان تب شدم، چو ماهی یان سرخ رنگ ساده دل ستاره چین برکه های شب شدم
.
چه دور بود پیش از این زمین ما، به این کبود غرفه های آسمان. کنون به گوش من دوباره می رسد صدای تو، صدای بال برفی فرشتگان
.
نگاه کن که من کجا رسیده ام! به کهکشان به بی کران به جاودان کنون که آمدیم تا به اوج ها مرا بشوی با شراب موج ها
.
مرا بپیچ در حریر بوسه ات، مرا بخواه در شبان دیر پاه، مرا دگر رها مکن،مرا دگر از این ستاره ها جدا مکن
.
نگاه کن که نور شب به راه ما چگونه قطره قطره آب می شود
.
به روی گاهواره های شعر من، نگاه کن... تو می دمی و آفتاب می شود.........

گفتی چو خورشید زنم سوی تو پر
چون ماه شبی میکنم از پنجره سر
اندوه که خورشید شدی تنگ غروب
افسوس که مهتاب شدی وقت سحر

اگه این روزا حس کردی توی قلبت بجای صدای "تاپ تاپ "صدای اره و تیشه میاد نترس! مریض نشدی "من دارم توی دلت واسه خودم یک کلبه می سازم"

برای رسیدن به تو لحظه ها را سفر کردم، اما تو به اندازه فاصله ها از من دوری

آخرین ذکری که شب در خاطرم ماند ز دوست، اولین یادی که صبح از خاطرم خیزد تویی

عشق شاید زود تو را عاشق و دلتنگ کند اما هرگز تو را سیر نمی کند

سحر می زند سر ... دلم می کشد پر ... به سویت الهی ... الهی ... در این سایه روشن ... به تو می رسم من ... به پرواز آهی ... الهی ... الهی

بشر به خوشبختی خیلی زود عادت می کند و چون خیلی زود عادت می کند خیلی زود هم فراموش می کند که خوشبخت است

چقدر ما آدما عجیبیم. درختا رو قطع میکنیم ازشون کاغذ درست میکنیم و روی کاغذ ها مینویسیم درخت ها رو قطع نکنید

تنهایی

«هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهاییم را حس نکرد
درمیان خنده های تلخ من
گریه ی پنهانیم را حس نکرد
در هجوم لحظه های بیکسی
درد بیکس ماندنم را حس نکرد
انکه با اغاز من مانوس بود
لحظه ی پایانیم را حس نکرد»

ارزش ثروت

«به گورستان سفر کردم کم وبیش

بدیدم حال ثروتمند و درویش

نه درویشی از آنجا بی کفن ماند

نه ثروتمند بَرَد از یک کفن بیش»