عاشقانه

تواضع نردبان بلندی است

عاشقانه

تواضع نردبان بلندی است

فاضل نظری

به نسیمی همه راه به هم می‌ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می‌ریزد

سنگ در برکه می‌اندازم و می‌‌پندارم

با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد

درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند ..

معنی کور شدن را گره ها میفهمند ..

سخت بالا بروی ساده بیایی پایین ..

قصه ی تلخ مرا سر سر ه ها میفهمند .

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن ..

چشمها بیشتر از پنجره ها میفهمند ..

باران...

نگــاه ساکت بــاران

به روی صورتــم دزدانه میـلغـــزد

ولی بــاران نمیدانند که من دریــایی از دردم

به ظاهـــر گرچه میخـــندم

ولی انــــدر سکوتـــی تلــــخ میـــ گریم . . .

باید باشد... و نیست

دلم برای یک نفر تنگ است… 


نه میدانم نامش چیست… 


و نه میدانم چه می کند… 


حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم… 


رنگ موهایش را نمی دانم… 


لبخندش را هم… 


فقط میدانم که باید باشد و نیست

قلبم + تنهایی

به قلبم افتخار میکنم

 

باآن بازی شد....


به آن خیانت شد....


سوخت و شکست.....
 

اما به طریقی هنوز کار میکند....  

 

   

.................................... 

ساعتها زیر دوش می نشینی به کاشی های حمام خیره می شوی


غذایت را سرد می خوری


ناهارها نصفه شب ، صبحانه را شام!


لباسهایت دیگر به تو نمی آیند ، همه را قیچی می زنی!


ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی!


شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد!


تنهـــــــــــــــائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست