عاشقانه

تواضع نردبان بلندی است

عاشقانه

تواضع نردبان بلندی است

در مورد سهراب سپهری

شاعری بود که از پشت شقایق به جهان می نگریست 

وز پس پرده نقاشی خویش / زندگی را به گل و ماهی و آیینه و آب  

به سکوت و شب و دلتنگی تار مرداب / هدیه می کرد و به حیرت  

می گفت : 

که چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟ 

و به شبنم و به سیب / و به خورشید و درخت 

و شقایق و نگاه دل عاشق یه شب بی تردید 

جور دیگر نگریست / جور دیگر پنداشت 

جور دیگر سفر چلچله ها را انگاشت 

جور دیگر می زیست 

معنی زندگیش را چه عجب به شقایق می بست 

و چه زیبا می گفت:تا شقایق بر جاست زندگی باید کرد 

ولی افسوس که در بطن غریبستان رفت 

به سر سفره ی هیچ / و به سان خورشید 

پشت یک کوه بلند / به شقایق پیوست 

 

به شقایق پیوست

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن!

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری رد میشی بر میگرده نگات میکنه، بدون براش مهمی

////////////////// 

وقتی به دنیا آمدم درون گوشم اذان گفتند وقتی می میرم برایم نماز می خوانند.زندگی چقدر کوتاه است فاصله ی اذان تا نماز 

................... 

عشق یعنی صداقت عاشقی یعنی رفاقت عشق یعنی جسارت عاشقی یعنی حسادت 

/////////////// 

روزی زیبایی و زشتی در ساحل دریای به هم رسیدند آن دو به هم گفتند: بیا در دریا شنا کنیم. برهنه شدند و در آب شنا کردند، و زمانی گذشت و زشتی به ساحل بازگشت و جامه های زیبایی را پوشید و رفت. زیبا نیز از دریا بیرون آمد و تن پوشش را نیافت، از برهنگی خویش شرم کرد و به ناچار لباس زشتی را پوشید و به راه خود رفت. تا این زمان نیز، مردان و زنان، این دو را با هم اشتباه می گیرند. اما اندک افرادی هم هستند که چهره زیبایی را می بینند، و فارغ از جامه هایی که بر تن دارد، او را می شناسند 

/////// 

دو چیز هیچ وقت از یاد آدمها نمیره

یکی: دوست های خوب یکی: روزهای خوب
یه چیز هم هیچ وقت از دل آدمها بیرون نمیره
روزهای خوب که با دوستهای خوب داشتی
//////////////// 

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می افتی برمیگرده با عجله میاد به سمتت، بدون براش عزیزی
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می خندی برمیگرده نگات میکنه، بدون براش قشنگی
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری گریه میکنی باهات اشک میریزه، بدون دوستت داره
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری با یکی دیگه حرف میزنی ترکت میکنه، بدون عاشقته 

مرگ انسانیت

 

مرگ انسانیت  

از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان آدم

(صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی)

زهر تلخ دشمنی در جانشان جوشید

آدمیت مرده بود

گرچه آدم زنده بود.

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند

وز همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود.

بعد دنیا هی پر از آدم گشت و این آسیاب

گشت و گشت

قرنها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغ!

آدمیت برنگشت.

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای! جنگل را بیابان میکنند

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا

آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند.

قرن ما

 روزگار مرگ انسانیت است

سینه ی دنیا ز خوبیها تهیست

صحبت از مرگ محبت مرگ عشق

گفت و گو از مرگ انسانیت است

    فریدون مشیری