عاشقانه

تواضع نردبان بلندی است

عاشقانه

تواضع نردبان بلندی است

باز هم غم

من همان دریای غصه

در کویر خشک و خسته

با سوار بی سواری میروم

می دوم دنبال یک یار 

                         یار من شد خارو خاشاک

 با زبان بی زبانی می زنم

حرف این دل بر در و دیوار

                              من گناهم بی گناهی است

جرم من همچون سرابی است...

پس چاره ای نیست جز رفتن و مردن چون اسیری بسته بر دار. 

یک لبخند بزرگتری آثار هنری است که می توانیم به دیگران هدیه کنیم

سلام
ادم بعضی وقتا به خرییت هایی تو زندگیش میکنه که نمی دونه که واسه درست کردنش چی کار کنه الان منم تو همون حالتم... اعصاب خراب , ناراحت,دپرس...و این که درمونده شدم که چه جوری این گندمو درست کنم ..... تو این جاست که ادم میگه خدایا یه جوری ردیفش کن دیگه (دمت گرم خدا جون)
تو وبلاگ شریعتی یه جمله ی با حال بود
:
زندگی را دوست دارم به شرطی که
:
ز:زندان نباشد ن:ندامت نباشد

د:درد نباشد گ:گریه نباشد
ی:یاس نباشد.......

تو را به جای همه کسانی که نمی‌شناختم دوست می‌دارم تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم برای خاطر عطر گستره‌ی بیکران و برای خاطر عطر نان گرم برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای نخستین گل، برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان تو را برای دوست داشتن دوست می‌دارم تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم.............

خدایا آنچه را که خیر من در آن است عطا فرما چه ان را به دعا خواسته باشم یا نخواسته باشم و شر را از من دور ساز اگر چه به دعا خواسته باشم.

به چه می خندی تو ؟ به مفهوم غم انگیز جدایی.به چه چیز ؟به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟به چه می خندی تو ؟به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد!یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟ به چه می خندی تو !به دل ساده من می خندی که دگر تا به ابد نیزبه فکر خود نیست (خنده داراست بخند)

 

 


من خراب دل خو یشم نه خراب کس دیگر

پیش خودم دل بستمو بهش نگفتم حرفمو
حتی نگاه عاشقش باز نشکست طلسممو
خواستم بگم هرچی که هست مهر سکوتم نشکست
بغضی گلومو باز گرفت من کم شدم اون نشکست
راستش زبونم بند اومد بختک رو واژه سایه زد
خواستش که راهتم کنه من موندمو سکوتو درد
.
.
.
بقیه رو تو ترانه های رضا صادقی دنبالش بگردین
دعا کنین همه به عشقشون اگه خدا صلاح بدونه برسن

...........

نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود.
چگونه سایه سیاه سر کشم، اسیر دست آفتاب می شود
.
نگاه کن... تمام هستی ام خراب می شود
.
شراره ای مرا به کام می کشد، مرا به اوج می برد، مرا به دام می کشد
.
نگاه کن... تمام آسمان من پر از شهاب می شود
.
تو آمدی ز دور ها و دورها، ز سرزمین عطر ها و نور ها، ز سرزمین عشق ها و بلورها
.
مرا ببر امید دل نواز من، ببر به شهر شعر ها و شور ها
.
به راه پر ستاره می کشانی ام، فراتر از ستاره می نشانی ام، نگاه کن
....
من از ستاره سوختم! لبا لب از ستاره گان تب شدم، چو ماهی یان سرخ رنگ ساده دل ستاره چین برکه های شب شدم
.
چه دور بود پیش از این زمین ما، به این کبود غرفه های آسمان. کنون به گوش من دوباره می رسد صدای تو، صدای بال برفی فرشتگان
.
نگاه کن که من کجا رسیده ام! به کهکشان به بی کران به جاودان کنون که آمدیم تا به اوج ها مرا بشوی با شراب موج ها
.
مرا بپیچ در حریر بوسه ات، مرا بخواه در شبان دیر پاه، مرا دگر رها مکن،مرا دگر از این ستاره ها جدا مکن
.
نگاه کن که نور شب به راه ما چگونه قطره قطره آب می شود
.
به روی گاهواره های شعر من، نگاه کن... تو می دمی و آفتاب می شود.........

گفتی چو خورشید زنم سوی تو پر
چون ماه شبی میکنم از پنجره سر
اندوه که خورشید شدی تنگ غروب
افسوس که مهتاب شدی وقت سحر

اگه این روزا حس کردی توی قلبت بجای صدای "تاپ تاپ "صدای اره و تیشه میاد نترس! مریض نشدی "من دارم توی دلت واسه خودم یک کلبه می سازم"

برای رسیدن به تو لحظه ها را سفر کردم، اما تو به اندازه فاصله ها از من دوری

آخرین ذکری که شب در خاطرم ماند ز دوست، اولین یادی که صبح از خاطرم خیزد تویی

عشق شاید زود تو را عاشق و دلتنگ کند اما هرگز تو را سیر نمی کند

سحر می زند سر ... دلم می کشد پر ... به سویت الهی ... الهی ... در این سایه روشن ... به تو می رسم من ... به پرواز آهی ... الهی ... الهی

بشر به خوشبختی خیلی زود عادت می کند و چون خیلی زود عادت می کند خیلی زود هم فراموش می کند که خوشبخت است

چقدر ما آدما عجیبیم. درختا رو قطع میکنیم ازشون کاغذ درست میکنیم و روی کاغذ ها مینویسیم درخت ها رو قطع نکنید

باز هم پاییز از راه رسید....

پاییز فصل هزار رنگ و هزارخاطره ،فصل دوستیهای هزار ساله،فصل زرد نارنج و ترنج ،فصل مهر و مهربانی، فصل شورونشاط نوجوانی ایست

پاییز همیشه یک دنیا تازگی و یک بغل حرفهای تازه و شنیدنی دارد. فصل ایست که برگهایش همه خواندنی ایست وهیچ کس از دوره ی آن خسته ودلزده     نمی شود.خاطرات پاییز پشت نیمکتهای چوبی وخط خطی شده و روی تخته سیاه گچ نویسی شده شکل می گیرد و بعد 9 ماه از بهترین روزهای نابترین لحظه های زندگیتان را پر از طراوت و جاودانگی می کند.

مهر سر آغاز فصل آسمانهای آبی یا ابری،بادهای سرد،غروبهای دل انگیز، برگهای نارنجی ایست؛اما همیشه بوی تازگی میدهد،بوی دوستیهایی که تجدید می شود.بوی قهر وآشتیهایی که تکرار می شود. بوی کتابها و دفتر های تازه ای که ورق می خورند وبوی اخمها و لبخندهای معلمهایی که همیشه خدا برای فردا وفرداهای ما‍‍‍ دلنگران اند. مهر عطر کهنه خاطرات غبار گرفته بزرگتر ها را هم به همراه دارد.اولین روز مدرسه، وقتی کوچه پس کوچه های شهر پر می شود از قیل وقال بچه هاآنها هم همراه با نفس گرم مهر قدم بر سرزمین رنگی خاطراتشان می گذارند و یاد روز های خوشی را زنده می کنند-فارغ از دغدغه های زندگی ماشینی ویکنواختی ملالآور روزهاوشبهای که از پس هم میآمدند-دنیا را شوروشرسرخوشانه،نوجوانانه پر می کردند. روزهایی که دیگر هرگز تکرارنمی شوند.

شاید اگر کمی دقت کنید،در پس نگاه حسرتبار آنها حرف ناگفته دلشان را بخوانید:

                  ما قدر لحظه های خوش مدرسه را ندانستیم شما بدانید.

 

ای دیر به دست آمده بس زود برفتی

 آتش زدی اندر من و چون دود برفتی 

 چون آرزوی تنگ دلان دیر رسیدی

چون دوستی سنگ دلان زود برفتی

زان ژیش که در باغ وصال تو دل من

از داغ فراق تو فراسود برفتی

ناگشته من از بند تو آزاد بجستی

ناکرده مرا وصل تو خوشنود برفتی

آهنگ به جان من دل سوخته کردی

چون در دل من عشق بیفزود برفت

........

در خیال دیده بودمت

جایی میان بودن و نبودن یا لحظه ای بین تولد و مرگ .

آنجه که تقدیر قسمت شد و نام تو بر پیشانی من نقش بست

اما در قلبم چرا شبیه هیچکس نبودی؟

بعد از آن هم کسی را ندیدم که شبیه تو باشد!

تنها گناهت سکوتی بود که دلم را شکست و مرا از پا انداخت .

............